طلوع میکند
آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق
جغرافیای عرفانی
دوباره پلک
دلم میپرد، نشانه ی چیست؟
شنیدهام
که می آید کسی به مهمانی
کسی که
سبزتر است از هزار بار بهار
کسی، شگفت
کسی، آن چنان که می دانی
کسی که نقطه
ی آغاز هر چه پرواز است
تویی که در
سفر عشق خطّ پایانی
تویی بهانه
ی آن ابرها که می گریند
بیا که صاف
شود، این هوای بارانی
تو از حوالی
اقلیم هر کجا آباد
بیا که می رود
این شهر رو به ویرانی
کنار نام
تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد
تو آرامشی است طوفانی
سپیده می
زند از مشرق زمین هر روز
نفس شماره
زند، پس چرا نمی آیی
قیصر امین
پور