می آيی و
تكرار تو پُر كرده زمان را
آموخته
رگهات به خون ها جريان را
پيش از تو
نمی زد به يقين نبض دليران
پس قلب تو
بخشيد به آنها ضربان را
پيمان تو
با حضرت عيسی (ع) و محمّد(ص)...
دست تو به
موعود (ع) سپرده ست جهان را
هر بار كه
يحيای سرت غرق به خون شد
دنيا به
خودش ديد فقط مرثيه خوان را ؟
«حدّ تو
رثا نيست عزای تو حماسه ست»
چون نای تو
بر هم زده در ما خفقان را
خشكيد تن
نيزه از اعجاز لبانت
تاريخ
نديده ست چنين طرز بيان را
يک لاله ی
زخمی سخن از درد نگفته ست
امّا چه
كند غنچه ی تو زخم زبان را
بر دور
مدارت نه فقط ماه ، كه ديديم
آغشته به
خون چهره ی خورشيد جوان را
يک لحظه
مجسّم شدن واقعه کافی ست
آتش بزند
محتشم و فرشچيان را
در باور هر
لحظه ی ما ظهر تو جاری ست
ای كاش
ببازم سر اين واقعه جان را
روح الله
ستايش احدی